به تو فکر می کردم و دیگر هیچ

برخی آدمها برای این ساخته نشده اند که بتوان دوستشان داشت نه اینکه ارزش دوست داشتن را ندارند بلکه دوست داشتن تو کافی نیست، ظرفشان بیش از حدِ توست، اینها را نمی توان فراموش کرد چرا که مدت کم حضورشان از درازای عمر تو بیشتر است.

دوست داشتن جسارت می خواهد، من ندارم

دوست داشته شدن هنر میخواهد ، من ندارم

تو و من

تو و نور و رهایی، من و زوزه و شیدایی

تو و افشاندن بی تمنا من و خواستنی بی مهابا

باز قرص ماه کامل شد

باز نقش ماه در چشمانم آرام گرفت

باز ماه، آرام جانم بگرفت


پیش داوری

وارستگی پیش درامد و لازمه دل بستگی است همه ما با ذهنیت و تجربه قبلی و با پیش داوری وارد یک رابطه می شویم و از قبل قضاوت کرده و حکم صادر می کنیم چه بسیار رابطه ها که اینچنین تباه میشوند.


بی تو به سر نمی شود

زنده ام و فکر میکنم یا فکر می کنم زنده ام.!

نوشتن، درد، زایش، لبخند

نوشتن انگیزه می خواهد، انگیزه باید چنان قوی باشد که احساس نویسنده را برانگیزد و سرِذوقش بیاورد، ذوق برای نوشتن درد می خواهد و برای زایش هر چیز خوب باید درد کشید، درد پس از فتح قله فروکش می کند، زایش و فتح بلندی و رسیدن به اوج درد و خستگی ناشی از صعود را از بین می برد مانند همان آرامشی که مادر پس از زایش فرزند دارد همان لبخندی که کوهنورد پس از فتح قله می زند، همان لبخند، همان درد.

راست نمایی یا نمایی از راست

دروغی که با شهامت گفته شود به مراتب اثر گذار تر از راستی است که بدون اعتماد به نفس گفته می شود، برای گفتن دروغ باید جسور بود.