افراد یک خانواده حتی در یک محیط بسته می توانند با هم متفاوت باشند، شرایط محیطی، عامل وراثتی و تجربه والدین و... در رفتار بچه ها موثرند، بَوِه و دایه نساء سه دختر و دو پسر بدنیا آوردند، "شازده" دختری آرام با شباهت ظاهری به خانواده پدری و خونسرد و مهربان اما "جواهر "با اینکه مثل پدرش قد بلند بود ولی قیافه اش به دایه شبیه بود و در عین مهربانی کمی بی پروا بود و زبان تندی داشت اما " جهان " پسری بود که مورد توجه بود و  غلو کردن و بزرگ نمائی در رفتارش مشهود بود و مثل دو خواهر بزرگترش از مهربانی بهره ای داشت و در حرف زدن مانند بَوِه شیرین زبان بود و مخاطب را جذب میکرد ولی عباس از نظر قد وقواره به دایه رفته است ولی کمی تند خو و زود خشمگین میشود ولی قلبی رئوف و مهربان داشته و دارد، آخرین بچه و کوچکترین دختر که راه رفتن و هیکلش شبیه آقام هست با قدی بلند و تناسب اندام و با اعتماد به نفس بالا و مهربان، خصلت مهربانی در هر 5 تا بارز و برجسته است و به یقین بخاطر اخلاق بَوِه و دایه این گونه بودند.

وقتی عصر پنجشنبه یا صبح جمعه هر سه برادر با خانواده هایشان در خانه بالای تپه جمع میشدند غالبا خاطرات قدیمی که توسط بَوِه با حرارتی خاص و شنیدنی بیان میشد موجب شادی ما و گاهی حسرت دیگران بود، تعریف خاطرات در کنار چاله ای پر از زغال، که قرار بود روی آن گوسفندی که از گله جدا شده و به سیخ کشیده شده بود، کباب شود، شنیدنی بود، این گوسفند از گله ای جدا میشد که رسما متعلق به بَوه بود و زحمت نگهداری و مواظبتش نیز.

همه بچه ها،  هر سه برادر را پدر خطاب میکردند ولی با کلماتی متفاوت تا کسی اشتباه نکند، به عموی بزرگ با لهجه محلی بَوِه و به پدرم آقا و به عموی کوچک نیز بابا میگفتیم، 17 پسر و دختر عمو بودیم که  همدیگر را داداش یا آجی صدا میکردیم و در مورد همسران یا زن عمو ها نیز با سه کلمه مختلف به معنی مادر صدا میکردیم، به زنِ بَوِه میگفتیم دایه ، مادرم را ننه و زن عمو رستم را مامان صدا میکردیم.

مامان بهناز با مادرم دختر عمو بودند و در واقع آقام با بابا رستم با دو دختر عمو ازدواج کرده بودند، چون در خانه ما زندگی میکردن رابطه خوبی با مامان بهناز داشتم و کمبودی را که از داشتن خواهری بزرگتر از خودم حس میکردم را برایم پر میکرد و خیلی مسائل را برایم توضیح میداد و برخی مسائل بچه هایش را ازمن سئوال میکرد.

روابط این سه برادر چنان در هم تنیده و نزدیک بود که تعجب دیگران را بر می انگیخت با توجه به عقیده مردم شهرمان که علاقه زیادی به ازدواج دختر و پسر عمو دارند ومعتقد هستند عقدشان در آسمانها بسته میشود هیچ حسی در هیچیک از 17 دختر و پسر عمو پیدا نشد و به هیچ ازدواجی منجر نگردید.

مثل همه موارد تبعیض بین زن و مرد، من هم از سه خواهر این برادران چیزی ننوشتم، هر چند شاید یادآوری همین تعداد هم سخت باشد.

ادامه دارد...