گل قالی
چند روز پیش احساس زیر پا ماندن، له شدن و درماندگی در من بیداد می کرد، همچون گلهای قالی که حتی خوشبختی پژمرده شدن و پرپر شدن هم نصیبشان نمی شود احساس کهنه و ماندگی چندین ساله می کردم مانند یک قالی 50 ساله که بوی ادار سه نسل را در خود داشت مشامم آزرده بود، در خود شکستم و شرمنده از خود به فکر چیزی هستم که شاید سالها برای حفظ آن چیزهای زیادی را از دست داده بودم.
اینکه نتیجه شنیدن و گفتن یک دلتنگی این باشد که بتوانند همه وجودت را به تاراج ببرند، تحقیر شوی بسی سنگین و گران برایم تمام شد و سنگینی آنرا بر روح و روان خود احساس میکنم برای کسی که بر خیلی از نیاز های خود مسلط بوده و حتی از امکانی که لااقل قانون در اختیارش نهاده و خیلیها حق خود میدانند استفاده نمی کند بسی سخت خواهد بود که بتواند خود را قانع کند و یا فراموش، فراموشی نشاید و تحمل هم.
من که میدانم چیستم و کیستم، چه میخواهم و چه نمی خواهم در چرایی این موضوع در مانده شده ام، نیاز کلمه خوبی برایم نیست که راحت بر نیاز خود غلبه کرده ام، پس چگونه گرفتار شده و خود متوجه نشدم و چقدر باید بگذرد تا خود را ببخشم چون میدانم فقط با بخشش حود خوشنود خواهم شد و بس.