غار بی یارم آرزوست

برای دردِ نخندیدن حتی خنده هم دوا نیست.

من آنم که رستم بُود پهلوان

ترس من از عدم پذیرش یک پذیرش است.

دیوانه دوست داشتنی

با دیدنت در اون لباس همه آنچه از تو در یاد داشتم سپید شد

سرما، گرگ، دایره و دل

زمستانهایی که برف زیادی می بارد و تهیه خوراک سخت شده یا اینکه یافت نمی شود دایره وار حلقه می زنند و به چشمان یکدیگر می نگرند و هر کدام از شدت گرسنگی از حال می روند طعمه دیگران می شوند همه گرگها این قانون نا نوشته را می دانند.

امشب که قرص ماه کامل شده گرگها با دیدن ماه بی قرار می شوند، هوای دلم شدیدا سرد شده و دایره ای تشکیل داده ایم ابتدا به کمک غرورم کودک درونم را خورده بعد غرور ترک خورده ام را به تنهایی خوردم، حال چون گرگی تنها شده ام که مشغول خوردن خود شده ام و اول از دلم شروع کردم همو که منشا همه دردهاست.

می نویسم که در یاد بماند

گاهی مرور خاطرات یک دوره زمانی بیش از زمانِ طی شده به درازا می کشد و هر لحظه اش ساعتها طول میکشد وقتی تنها شوی آنگاه که در نبودنی ثانیه ها سنگین شده و به ناز می روند، آدم با گذشتی شاید نباشم اما گذر میکنم، گذری سخت، گر چه راه تاریک می شود و دشوار، راهی که در آن مُل میل می کند به زانو و زانو آشتی می کند با بغل، بغل تنهایی خود.

لذت شکارچی به صیادی است نه صید.

هیچ صیادی در طبیعت به وقت شکار وجود و حضور خود را اعلام نمی کند حتی وقت تنفس و در فاصله بین دم و بازدم مکث کرده و حتی می میرد تا شکار لحظاتی بوی مرگ را احساس کند و به آن خو بگیرد و پذیرای آن شود به گونه ای که شاید به نظر آید به او الهام شده است.

در روابط انسانی به این گونه است که وقتی صید باشی برای بدست آوردنت تلاش می شود به بالان که افتادی دیگر انگیزه ای برای صیاد نمی ماند چه او به دنبال شکار دیگری است.

بی تعامل به تقابل می رسی

روابط بشری بر اساس تعامل پایه ریزی می شود، وقتی مهر و محبتی عرضه میشود بی گمان انتظار پاسخی در خور و در همان حد به ذهن خطور میکند و چنانچه بازخوردی متناسب دریافت نشود به مرور و پس از کلنجارِ دل و عقل فضایی مه آلود و سرد فاصله را پر می کند و در این فضا به کنش و واکنشهای اتفاق افتاده در طی رابطه بیشتر فکر می کنیم و بیاد می آوریم گفتار و کرداری که چشمان خود را برویش بسته بودیم.

عدم پذیرش تعامل در یک رابطه و البته در حرف بسیار ساده بوده و شعاری بیش نیست چون هیچ کسی یافت نمی شود که یکجانبه مهرورزی داشته باشد مگر فرهاد های زاده ذهن شاعر.

گرگ خواه سگ صفت

وقتی در شرایط قرار بگیریم گاهی از خود رفتار و مَنِشی مشابه حیوانات بروز می دهیم همیشه خصلت های گرگ را دوست داشتم اجتماعی زندگی کردن و رام نشدنی بودنش را ستایش کرده و میکنم اما وقتی به پشت سرم و با چشم اندازی کوتاه مدت می نگرم خود را رام نشدنی نمی بینم یعنی رام شده و آنچه از خود در ذهن داشتم شکست پس شبیه گرگ نیستم اما به گمانم به سگ نزدیکتر باشم چون وفادارم و البته پاچه هم می گیرم شاید که نیاز به زنجیری باشد برای بستن این سگ.

گاهی چون قناری با نهیبی سکوت پیشه میکنم و لال می شوم یا هم چون مرغ عشقی که به قفس خو گرفته و تحمل بیرون از قفس را ندارد می مانم، قفسی که با احساس خود ساخته ام ولی اثراتی هم از شتر در خود می بینم به همان نسبت سخت جان و لجوج.

مشام

هر نفسی که فرو میرود بوی توست

و چون برآید حسرت یاد تو


مشتاق

مشتاق که باشی یک قدم هم فاصله زیادی است.