زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش

صفر تا صد از قطره تا دریا، کجای مسیر هستیم، متوقفیم  یا جاری و در این جریان با آنچه در ابتدا بوده ایم چقدر تفاوت کرده ایم؟ جویباری بیش نیستم، جویباری کوچک، جویبارک با همه اندکی از سرچشمه که می جوشد از صخره های سخت می گذرد، از کوره راههای تنگ و مسیرهای تاریک،  بستر پوشیده از شنها را در آغوش می گیرد و بی آنکه بداند در مسیر رسیدن به دریاست، دریایی ورای چشم انداز همو که با گشاده رویی بغل آرامش را بی منت گشوده است و برای رسیدن به این آغوش بارها و بارها تغییر کرده است.

آنان که از کنار جویبار می گذرند و در آن می نگرند از جاری بودن و پاکی اش جز خود را نمی بینند این جویبار آینه ای است برای عابران انگار، طغیان و خاموشی اش، کف کردن، زلالی و بی آلایشی اش در آنچه عابران مشاهده می کنند بی تاثیر است چه آنها خود را می بینند و بس، خوب و بد خویش را.

عابر خود بینم تو گُل باشی یا گِل از این رهگذر دلگیر مباش تو ریگی باش همراه، آغوشی گشاده یا دریایی گسترده تا دریابم آرامش خود را در وسعت وجودت.


ماه

باز ماه به کمال رسید، کامل شدن ماه در نیمه راه هر ماه را، جشن می گیرند عاشقان.

ناله عاشق به زوزه می ماند، زوزه ندای مهر گرگ است.

گرگ گرسنه فراموش می کند خواهش جسم را و به خوراک روح و جانش خیره می شود و در پرتو نور معشوق تمام آلام خود را به دست باد می سپارد.

تو چگونه ماهی هستی که گذر زمان و گردش روز و شب، هفته و ماه نداری که هر لحظه ات چون ماه شبِ چهارده را می ماند و من همان گرگ، همان زوزه، همان...

تاریخ مصرف

برخی کلمات بعد از رفتن شخص یا اشخاصی موضوعیت خودش را برای ما از دست میده و به مروز زمان دور و دورتر میشه و استفاده از اون سنگین به نظر میاد کلماتی که یک شخصیت پشت اون هست شخصیتی که برای تو میتونه یک دنیا خاطره داشته باشه شخصیتی که نمیشه بازتولیدش کرد مثل کلمه مادربزرگ برای امروز من.

به تو فکر می کردم و دیگر هیچ

برخی آدمها برای این ساخته نشده اند که بتوان دوستشان داشت نه اینکه ارزش دوست داشتن را ندارند بلکه دوست داشتن تو کافی نیست، ظرفشان بیش از حدِ توست، اینها را نمی توان فراموش کرد چرا که مدت کم حضورشان از درازای عمر تو بیشتر است.

دوست داشتن جسارت می خواهد، من ندارم

دوست داشته شدن هنر میخواهد ، من ندارم

تو و من

تو و نور و رهایی، من و زوزه و شیدایی

تو و افشاندن بی تمنا من و خواستنی بی مهابا

باز قرص ماه کامل شد

باز نقش ماه در چشمانم آرام گرفت

باز ماه، آرام جانم بگرفت


پیش داوری

وارستگی پیش درامد و لازمه دل بستگی است همه ما با ذهنیت و تجربه قبلی و با پیش داوری وارد یک رابطه می شویم و از قبل قضاوت کرده و حکم صادر می کنیم چه بسیار رابطه ها که اینچنین تباه میشوند.


بی تو به سر نمی شود

زنده ام و فکر میکنم یا فکر می کنم زنده ام.!

نوشتن، درد، زایش، لبخند

نوشتن انگیزه می خواهد، انگیزه باید چنان قوی باشد که احساس نویسنده را برانگیزد و سرِذوقش بیاورد، ذوق برای نوشتن درد می خواهد و برای زایش هر چیز خوب باید درد کشید، درد پس از فتح قله فروکش می کند، زایش و فتح بلندی و رسیدن به اوج درد و خستگی ناشی از صعود را از بین می برد مانند همان آرامشی که مادر پس از زایش فرزند دارد همان لبخندی که کوهنورد پس از فتح قله می زند، همان لبخند، همان درد.

راست نمایی یا نمایی از راست

دروغی که با شهامت گفته شود به مراتب اثر گذار تر از راستی است که بدون اعتماد به نفس گفته می شود، برای گفتن دروغ باید جسور بود.

خیال خوش

در فکر تو بودم و نیازی به خوردن "می" ندیدم که خیال تو از هر می نابی نابتر است.